سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























شلمچه آبیک

پیوستن 18 عراقی با شنیدن صوت اذان شهید «ابراهیم هادی» به سپاه اسلام
در عملیات «مطلع‌الفجر» که به منظور آزادسازی ارتفاعات غربی گیلانغرب اجرا شد، شهید مفقود «ابراهیم هادی» با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد و 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان او خود را تسلیم سپاه اسلام کردند.

در 20 آذر ماه 1360 عملیات «مطلع‌الفجر» در جبهه میانی «گیلانغرب» و «شیاکوه» به منظور آزادسازی ارتفاعات غرب گیلانغرب به مدت 17 روز با رمز «یا مهدی (عج) ادرکنی» انجام گرفت.
در این عملیات که تا 6 دی‌ماه همان سال ادامه یافت، نیروهای خودی در ارزش‌گذاری 3 جبهه مانند دشمن اولویت اول را برای جبهه‌ جنوبی قائل بودند و جبهه‌های میانی و شمالی در رتبه دوم و سوم قرار داشت. به همین دلیل فرماندهی نیروی خودی در جبهه جنوبی تمرکز یافته بود و جبهه میانی عمدتاً با اتکای به توان تقویت شده سپاه منطقه 7 و قرارگاه ارتش در غرب کشور اداره می‌شد.
به عبارت دیگر، اگر چه 2 عملیات «مطلع‌الفجر» و «محمد رسول‌الله(ص)» از سلسله عملیات‌های دوره آزادسازی شناخته می‌شود اما توانی که در این عملیات‌ها به کار گرفته شد، همچون عملیات‌های جبهه جنوب نبود.
عملیات مطلع‌الفجر که به فرماندهی مشترک سپاه و ارتش انجام شد، ارتفاعات «شیاکوه» و «برآفتاب» به تصرف خودی درآمد، اما پاتک‌های سنگین و متوالی دشمن از یک سو و عدم امکان پشتیبانی از نیروها به سبب دوری مسافت خط مقدم با عقبه از سوی دیگر، موجب شد با وجود 17 روز مقاومت، قله‌های آزاد شده بار دیگر به تصرف دشمن درآمد. 
به گزارش توانا، در این عملیات مداحی دل‌سوخته، معلمی فداکار، کشتی‌گیری قهرمان و فرمانده پرتلاش گروه چریکی شهید اندرزگو در غرب کشور، شهید مفقود «ابراهیم هادی» شجاعانه با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد. 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان این شهید والامقام خود را تسلیم سپاه اسلام کردند و جالب آنکه همه آنها در شلمچه به شهادت رسیدند. عملیات «مطلع‌الفجر» شاهد به خون نشستن پیکر شهید «غلامعلی پیچک» فرمانده محور تنگه کورک نیز بود.

 



نوشته شده در یکشنبه 91 اسفند 13ساعت ساعت 1:19 عصر توسط محمدی فر| نظر بدهید

 

 

*** سرزمینی است که ملائک در آن

 

 

سجده می کنند و برای بوسه

 

 

زدن بر خاکش از هم سبقت میگیرند.

 

شلمچه خلاصه عشق است و قطعه ای از بهشت ، شلمچه ، آینه ایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن می درخشد. و دریچه آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد.

شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده است . شلمچه شهر شهود و شهادت است . شلمچه مثنوی بلندایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل . صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز می تپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار می دواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه می کند. زمین خاکی شلمچه ، زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچهقتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بی قرار بودند و از کوچه پس کوچه های منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند.

آری ! شلمچه شاهنامه بلند شهادت است ، دیوان عاشقی است ، شعرهای سرخ ، با واژه های خون ، به وزن عشق و قافیه هایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی و در قالب غزل عشق و مثنوی بلند شهادت » ، دیوانی که شکسته دلان عارف با قلم استخوان و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند و این صفحه طلایی تاریخ ایران اسلامی را با خون دل تهذیب شده شان تذهیب کردند. آری ! شلمچه کتاب است ، خواندنی ترین کتاب حماسه . شلمچه آسمان است سرشار از ستاره های سرخ .شلمچه بهار است لبریز از گلهای محمدی ،شلمچه دریاست ، مواج از موجهای عاشقی .

شلمچه بازار است ، بازار عشقبازی و جانبازی ، شلمچه تابلو است تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی می درخشد. جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر ، زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه راه سفر عاشقی پرپر شدند و به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. یعقوبهای بی قراری که برای رسیدن به یوسف زیبای شهادت بی قراری می کردند و زلیخای دنیای نتوانست آنها را مفتون خویش کند. آنان که هنوز از دشمن نفس خویش رها نشده اند و دلشان در تصرف شیطان است چگونه می توانند قدر مجاهدانی را بدانند که در کوله پشتی دلشان جز عشق و ایثار نبود. آنان باید بدانند که شلمچه و شهیدانش و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشید بی غروبند ، چرا که عاشورا و عاشورائیان آفتاب آسمان عشقند که هیچ ابر آلوده و تاریک یزیدی نمی تواند جلوی تابش آنها را بگیرد.

منبع : سایت آوینی

باشد که انشاءاله شهدا تذکره زیارتقبور پاکشان را از ما دریغ نفرمایند .

 



نوشته شده در جمعه 91 اسفند 11ساعت ساعت 8:31 عصر توسط محمدی فر| نظر بدهید

اطلاعاتی که با عراقی‌ها غذا می‌خورد


شهید «محمدعلی شاهمرادی» به سال 1338 در «ورنام خواست» یکی از بخش‌های شهرستان لنجان در استان اصفهان به دنیا آمد و کسی گمان نمی‌کرد روزی یکی از اعجوبه‌‌های جنگ و در ردیف نام‌آورترین فرماندهان جنگ شود؛ در جنگ تحمیلی رشادت‌های او موجب شد که مسئولیت‌هـای متعددی به او واگذار شود که مهمترین آن قائم مقامی تیپ قمر بنی هاشم(ع) بود، تا آنکه در عملیات «کربلای 5» به آرزوی همیشگی خود که همان شهادت بود، رسید.

خاطراتی از همسنگران شهید شاهمرادی در عملیات «والفجر 8» را می‌خوانیم:

* کسی فکرش را نمی‌کرد او فرمانده باشد

سرهنگ پاسدار حشمت‌الله مکتبی روایت می‌کند: بعد از عملیات «والفجر 8» حدود عصر سری به سنگر شهید شاهمرادی معاون عملیاتی تیپ در آن سوی اروندرود زدم تا گزارشی از وضعیت برنامه‌های تخریب به او بدهم؛ چون هوای بیرون بهتر بود دم در سنگر نشسته بودیم.

سردار شاهمرادی وضعیت خوبی نداشت، ظاهراً مقداری گاز شیمیایی تنفس کرده بود و یک چفیه جلوی صورتش گرفته بود و صحبت می‌کرد؛ یک موتور سوار مقابل ما ایستاد و سراغ بچه‌های تخریب را گرفت؛ شهید شاهمرادی به سمت من اشاره کرد و به او گفت: «همین ایشان هستند».

برادر علی‌پور مسؤول جدید تخریب قرارگاه کربلا بود که برای بررسی وضعیت به منطقه ما آمده بود؛ بعد از احوالپرسی سریع به موضوع مأموریتش پرداخت، در همین بین سردار شاهمرادی با شربت و چای از ما پذیرایی کرد؛ چند روز بعد مجدداً برادر علی‌پور به سنگر خودمان در شمال اروندرود آمد؛ در خلال صحبت نگاهی به اطراف می‌کرد، مثل اینکه دنبال کسی می‌گشت.

ـ دنبال کسی می‌گردی؟

ـ بله، دنبال همان برادری که شهردار شما بود، می‌گردم.

ـ مادر واحد تخریب شهردار نداریم!

ـ همان برادری که آن روز از ما پذیرایی می‌کرد.

تازه ما متوجه شدیم، سردار شاهمرادی را می‌گوید؛ به او گفتیم: «ایشان معاون عملیاتی تیپ هستند» در ابتدا قبول نکرد، فکر می‌کرد با او شوخی می‌کنیم اما بعد برایش خیلی جالب بود که معاون عملیاتی تیپ، خودش از نیروهای تحت امرش پذیرایی کند، به نحوی در بین بچه‌ها رفتار کند که تشخیص مسؤولیتش امکان نداشته باشد.

 


* اطلاعاتی که با عراقی‌ها غذا می‌خورد!

محمد حسن خلیفی نقل می‌کند: شهید شاهمرادی متخصص شناسایی بود؛ قیافه‌اش به اهالی جنوب بیشتر شبیه بود؛ به خصوص چهره آفتاب سوخته و قدبلند او. شنیده بودم که در شناسایی‌ها به راحتی وارد مقر عراقی‌ها شده، با آنها غذا می‌خورد و برمی‌گشت.

در عملیات «والفجر 8» جمعی اسیر از دشمن گرفته، در گوشه‌ای نشانده بودیم و منتظر ماشین جهت انتقال آنها به عقب بودیم؛ شاهمرادی نیز در خط قدم می‌زد؛ ناگهان یکی از درجه‌داران بعثی در حالی که با انگشت به او اشاره می‌کرد، چیزهایی می‌گفت؛ آن درجه‌دار بعثی شلوارش را بالا زده، پای کبود شده‌اش را نشان می‌داد.

یکی از بچه‌هایی که به زبان عربی آشنا بود، آوردیم ببینیم چه می‌گوید؛ درجه‌دار بعثی می‌گفت: «این عراقی است! اینجا چه کار می‌کند؟! از نیروهای ماست، چرا دستگیرش نمی‌کنید؟» در حالی که متعجب شده بودیم، پرسیدم: «از کجا می‌گویی؟» گفت: «چند روز قبل در صف غذا بود؛ با من دعوایش شد و من را کتک زد؛ این جای لگد اوست» و پای سیاه‌شده‌اش را نشان داد. شاهمرادی که متوجه این صحنه شده بود، از دور دستی تکان داد و جلوتر نیامد.



نوشته شده در چهارشنبه 91 اسفند 9ساعت ساعت 10:55 صبح توسط محمدی فر| نظر

 

راهیان نور

 

دعوت‌نامه‌ای از سوی شهیدان آمده است. بعضی می‌گویند «همت» است و عده‌ای می‌گویند «قسمت»؛
اما نه، به راستی «دعوت» است.
دعوت شده‌ایم که معنای زندگی را بفهمیم.
دعوت شده ایم که چگونه زیستن را یاد بگیریم.
دعوت شده ایم که طعم زیبای عاشقی را بچشیم و با آن ادامه حیات دهیم. 
پس سفر می‌کنیم به همان جایی که بوی خدا می‌دهد؛ بوی بهشت، بوی حسین(ع)، بوی علی(ع)، بوی زهرا(س).
میهمان کسانی می‌شویم که خاکی بودند در عین آسمانی بودن؛ کوچک بودند در نظر خود و بزرگ در نظر دیگران. آشنایانی بودند غریب

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 اسفند 9ساعت ساعت 10:24 صبح توسط محمدی فر| نظر بدهید

مى خواهید در آینده چه کاره شوید؟
به نام خدا، من می‌خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...
معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف علی و گفت:
ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می‌خواهید چه کاره بشوید.»
باید در مورد یک شغل، یا یک کار توضیح می دادی.
مثلاً، پدر خودت چه کاره است؟
آقا اجازه؟...شهید...

..



نوشته شده در دوشنبه 91 اسفند 7ساعت ساعت 9:27 صبح توسط محمدی فر| نظر بدهید

By Ashoora.ir & Night Skin