شلمچه آبیک
یا مقلب القلوب و الابصار... فرارسیدن بهار طبیعت را خدمت تمامی دوستان تبریک عرض میکنم . چند صباحی را به امید خدا عازم سفر به کربلای ایران خواهیم بود اگر شهدا دعوت کنند . " اگر شهدا دعوت کنند" ان شاءاله بعد از سفر با مطلب جدید خدمتتان خواهم بود . امید است سال جدید سال پایان دوری و انتظار باشد . آقا ظهور فرمایند . آمین . التماس دعا از همه دوستان متن زیر خاطره ای است از جناب آقای شکیب زاده ، معاون فرهنگی بنیاد شهید استان قزوین که برای جمعی از هنرمندان بیان فرمودند، ناگفته نماند ایشان تا دو ماه پیش محل کارشان گلزار شهداء قزوین بوده و جدیدا به محل بنیاد شهید منتقل شده اند : ... ساعت حوالی 10 صبح بود که داشتم کارهای دفتر را انجام میدادم که در اتاق به صدا در آمد و سه خانم داخل شدند بنده سرم را یک لحظه بلند کردم که ناگهان با دیدن وضعیت حجاب آنها سرم را پایین انداختم وضع حجاب خوبی نداشتند ، یکی شان که حجابشان بدتر بود نزدیک شد و گفت : آقای شکیب را کار دارم گفتم بفرمائید گفت: ما از تهران می آئیم .شما اینجا شهیدی بنام "الزاریان" دارید؟ به سردی جوابشان را دادم گفتم خیر بفرمائید ما اینجا شهیدی به این نام نداریم. چند بار تکرار کرد گفتم این سیستم ، شما ببینید اینجا چنین شهیدی نداریم . گفت شما دروغ میگویید ناراحت شدم گفتم بفرمائید بیرون گفت پس شهدا هم دروغ می گویند:!!! به مسخره گفتم قبل از شهادتشان شاید ولی الان خیر . در همین لحظه همکارمان وارد شد گفتم محمد آقا لطف کنید این خانوما رو راهنمایی کنید ببینند که ما اینجا شهید الزاریان نداریم.یکربع بیست دقیقه گذشت دیدم همکارم وارد شد و بدنبال او خانومها وارد شدند و گفتند : دیدید شما دروغ میگوئید شهید الزاریان بود . گفتم محمد آقا ایشان چی میگویند : گفت بله ما شهید الزاریان داشتیم . بعد به اتفاق مراجعه کردیم دیدیم بله سنگ قبری است با عنوان شهید محمد الزاریان که به آنها گفتم که این سنگ قبر شهید انصاریان بوده که به اشتباه به این نام خورده و من دروغ نگفتم . بنده آنروز آنجا را ترک کردم و به دفتر برگشتم و بعد از بله این سنگ قبر شهید محمد انصاریان بوده که مفقود بوده و سنگ یادبودی بنام شهید انصاریان در همان گلزار شهدا ساخته بودند و بعد از پیدا شدن پیکر مبارکشان سنگ قبر این شهید به اشتباه خورده بود شهید محمد الزاریان . و ما متوجه این قضیه نبودیم . سه ماهی از آن داستان گذشت که دوباره همان حوالی 10 یا 11 صبح بود درب به صدا در آمد و یک خانم محجبه وارد شد بنده به احترام ایشان از جا بلند شدم فکر کردم ایشان یا همسر یا خواهر شهید یا فرزند شهیدی است که طبق معمول برای مسایل فرهنگی به اینجا مراجعه نموده احترام کردم و ایشان به بنده گفتند مرا نشناختید ، من همان خانمی هستم که دنبال شهید الزاریان می گشتم !! شروع کرد صحبت کردن که: مشکل لاینحلی داشتم که به مشهد رفتم و متوسل به امام رضا (ع) شدم مشکلم حل نشد . امامزاده ای نمانده بود که نروم . یکشب خواب دیدم در قبرستانی قدم میزنم و بین قبرها میچرخم یک نفر آنجا ایستاده بود به بنده گفت : شما دنبال چه میگردید ؟ گفتم مشکل لاینحلی دارم که به هرکه متوسل شدم جوابی نگرفتم ایشان گفتند شما حرف هایتان را به ایشان بگو و اشاره به سنگ قبری کرد که رویش نوشته بود "شهید محمد الزاریان" محل تولد : قزوین من بارها از قزوین عبور کرده بودم به شمال رفته بودم و جاهای دیگر اما به داخل شهر نیامده بودم وقتی از امامزاده حسین (ع) وارد گلزارشهداء شدم دیدم دقیقا همانجایی است که در خواب دیده ام . بعد از اینکه آنروز به سر مزار شهید رفتم و از این شهید حاجتم را خواستم. بعد از مدت کوتاهی حاجتم روا شد . آقای شکیب در ادامه میگفتند : این خانوم تا زمانیکه من آنجا بودم تا دو سال هر جمعه سر مزار این شهید حاضر می شدند .ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. شهیدان زنده اند الله اکبر خوش به حال نهالی که تو بپرورانی اش ... وسلام نامی است از نامهای خدا روز دوم عملیات غرور آفرین والفجر8 بود که ما به اسارت دشمن بعثی در آمدیم . مار ار به همراه تعدادی اسرا با کامیون وارد شهر بغداد کردند و تبلیغات بدی نسبت به ما شده بود عده ای نیز با سنگ و زباله و ... به استقبال ما آمده بودند و ... صحنه صحنه غریبی بود دل همه گرفته بود به یاد امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) و اسرای شام بودیم و بغض گلویمان را سخت می فشرد اما با توکل به خدا و توسل به اهل بیت (ع) به خودمان مسلط بودیم که نقشه دشمن را که شکست روحیه رزمندگان بود را نقش بر آب نمائیم و همین امر اتفاق افتاد . در همین لحظه متوجه نزدیک شدن کامیونی دیگر به سمتمان شدیم همه فکر میکردیم انها نیز اسرای دیگری هستند که مانند ما برای گرداندن در شهر آورده اند اما با نزدیک شدن ماشین و دیدن صحنه دلخراش آنروز کمرمان را شکست . نامرد ها چنگک هایی به دور داخل کامیون جوش داده بودند و بچه های زخمی یا شهید که از آب گرفته بودند مظلومانه با لباس غواصی به این چنگک ها زده بودند ، با دیدن این صحنه بغض مان ترکید همه بیاد شهدای کربلا گریه کردیم . صحنه های کربلا از جلو چشممان میگذشت . مصطفی ، محمد ، جعفر که تا دو روز پیش همه باهم بودیم و آن مناجات ها و شوخی ها و حالا آنها به آرزوی خود رسیده بودند و جمله زیبای حضرت زینب (س) " و ما رأیت الاجمیلا"
2- ابن ملجم نه مثل معاویه کاخنشین بود نه مانند طلحه و زبیر همراه فتنه و ساکت فتنه! نه سودای حکومت داشت و نه طمع ثروت! یک سادهزیست معمولی بود! با مقداری جهالت و تحجر و البته خیلی خود محوربین و مغرور! ابن ملجم دنیا را با عقل نداشتهاش میسنجید و تحلیل میکرد! برای همین وقتی با دو تا مثل خودش به تحلیل و بررسی نشست به این نتیجه رسید که برای حل معضلات دنیا باید علی و معاویه و عمر و عاص کشته شوند!
3- مشکل اساسی ابن ملجم و رفقا و هممسلکانش آن بود که در اوج جهالت و غرور، عقل خود و امثال خودش را باور کرده بود و به علم و معنویت نداشتهاش بدجوری مینازید و عباداتش عجیب به چشمش میآمد و به واسطه همینها بود که علی عالی اعلی را در ردیف معاویه و... دید و...!
4- چند سالی است که گرفتن یقه طلحه و زبیر و سخنرانی و مقاله علیه معاویه خیلیها را به نان ونام رسانیده است! اصلا نردبامی شده برای اوجگیری بعضی سادهزیستهای عابد و زاهد به بلندای میز و شهرت و دنیا و...! و در این میان غفلت فراگیری در جماعت مدعی عمارگونگی ایجاد شده نسبت به وجود ابنملجمهایی که در پناه این غفلت مثل موریانه به کارشان مشغولند و البته برخلاف ابنملجم سال 40 هجری ضربتشان را آرام،آرام بر فرق نظام و انقلاب و رهبری و سپاه و دین و روحانیت فرود میآورند!
دیروز یکی از پرچمداران لشکر خوارج آنچنان عدالتخواه شده بود که از یارانش میپرسید چرا فلان مفسد اقتصادی در «بیت» مسئولیت دارد و امروز یکی از پادوهای این لشکر جاهل در اوج غرور و در پاسخ به عتاب رهبر انقلاب به مسئولین قوا در خصوص تعطیلی مبارزه با مفاسد اقتصادی مینویسد: «شما در خصوص مبارزه با مفاسد اقتصادی چه کردهاید؟» و اتفاقا حواسش هست که چه کسی را خطاب قرار داده و تعمد از سرتاپای متن متعفنش میبارد! واین بوی آشنای تعفن همان «رایحه گند غرور» است! همان رایحهای که چند سالی است در میان جماعت خوارج استشمام میشود و هر روز بر تعفنش افزوده میشود!
5- راه مقابله با خوارج آگاهی است! مولای متقیان ابن عباس را برابر جماعت نادان خوارج قرار داد و ساعتی استدلال «ابن عباس» باعث شد تا اکثریت خوارج «متوجه» و «متنبه» شوند و راهشان را از راه ابنملجمها سوا کنند! و البته در آخر میماند مشتی عنود جهول لجوج که جز زبان ذوالفقار نمیفهمند و باید مانند امیرمومنان چشمان فتنه بارشان را از کاسه درآورد!
6- نبرد آخر علویان «نهروان» است! نبرد با جهل وغرور و منیّت و خودمحوربینی! و حاشا که در این نبرد «علی» تنها بماند!
دنیا منتظر درختان تنومندی باشد که به دستان تو کاشته شده است
By Ashoora.ir & Night Skin