شلمچه آبیک
پیرو سفر استانی آقای رئیس جمهور به شهر قزوین در روز چهارشنبه به عرض میرساند: ابدا فکر نکنید مراسم استقبال بصورت اجباری بوده .به هیچ کس و عده ناهار و پذیرایی در تالار داده نشده و به هیچ وجه دبیرستان های استان اجبارا تعطیل نشده و مسایل از این دست . نوشتیم تا فقط بدونید همه اینها در حد حرفه !! و صحت ندارد. * ما هم خوشحالیم که زیر سایه ی ولایت طعم پیروزی را می چشید* *ماجرای ما همان ماجرای لشکر زخمی پس از اُحد است. نیزه های شکسته و پرچم های نیم سوخته را دوباره دست بگیرید که جهاد تجدید شده است. به شماتت ابلهان گوش نکنید. عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم: چه بسا که از چیزی بدتان می آید ولی برای شما بهتر است... باشد تا آنانکه حماسه ی سیاسی 88 را به سرافکندگی فتنه بدل کردند دریابند که امّت حزب الله جمهوریت را فدای اشرافیت نمی کند و از آراء رقیبش آنچنان حمایت می کند که از ناموس خود. ما هم خوشحالیم که زیر سایه ی ولایت طعم پیروزی را می چشید..* للَّذِینَ اسْتَجَابُواْ لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُواْ مِنْهُمْ وَاتَّقَواْ أَجْرٌ عَظِیمٌ کسانی که [در اُحُد] بعد از آن که زخم برداشته بودند خدا و رسول را اجابت کردند برای کسانی از آنان که نیکی کردند و تقوا پیشه نمودند اجری بزرگ خواهد بود. پ ن: چه دور اول ، چه دور دوم... متن فوق به قوت خودش باقی است. پ ن2: جای حاجی بخشی خالی که پرچم بچرخاند و بلند بلند بگوید ماشاءالله ... حزب الله سیلی محکمی که حاج احمد به صورت کومله زد چه مردهایی در جبهه غرب و شمال غرب کشور مقاومت کردند و هنوز قدمگاه این مردان مرد، شهادت بر حماسههایی میدهد که آفریدند و آرامش را به مردم منطقه بخشیدند. در سالروز دفع حملات تیپ 16 سپاه یکم عراق در محور مرزی مریوان ـ پنجوین توسط رزمندگان اسلام در سال 1360، «گمشدهای در افق» مقاومت «حاج احمد متوسلیان» در مقابل یک کومله را روایت میکند. «ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم آن هم جمهوری اسلامی است والسلام». سازمان ادارای پنتاگون از 7 لایه حفاظتی تشکیل شده است که از این میان 4 لایه به طور خاص مربوط به کنترل ارتباطات با شخص وزیر دفاع یا رییس پنتاگون میباشد. کمی بعد از نامه اوباما نامه ای از تمام این لایه های امنیتی ، اطلاعاتی و حفاطتی عبور کرده و مستقیم ، روی میز کار وزیر دفاع یعنی لئون پانتا قرار میگیرد. دروازه های آسمان، گشوده می شود و بارانی شگفت، زمین را فرا می گیرد. مکه، لبریز عطر یاس، با چشمانی گشاده تر از هر روز، بیستمین روز جمادی الثانی را دیدار می کند. دروازه های آسمان گشوده می شود و فرشتگانی بی شمار، هلهله کنان فرود می آیند. چشمان خدیجه علیهاالسلام ، خیس لبخند می شود و محمد صلی الله علیه و آله ، شادمان و بی قرار، کودک را در آغوش می کشد. فاطمه علیهاالسلام متولد می شود؛ دختری که مادرِ پدر است و خیر کثیر. خورشیدی که یازده ستاره دنباله دار را در آسمان امامت، مادری کرد . مشرکان، پیامبر را ابتر خواندند و خداوند، فاطمه را کوثر نامید؛ اِنّا اعطیناک الکوثر فَصَلِّ لِرَبِّکَ واْنْحَرْ * اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر. زنی شگفت که عفتش سرلوحه همیشه زنان تاریخ است. درختی تناور که ریشه در آسمان داشت و پرنده های نور، بر شاخه های سبزش آواز خواندند. فاطمه می آید. دوشیزه ماه، بر پیشانی بلندش دامن می گسترد. از شانه های زمین، یاس های سپید؛ چون پیغام های بشارت، بالا می روند. کوهستان، صدای نفس هایش را ترانه می شود و کهکشان ها، نزول ستاره اش را شاعری می کنند. او می آید و کوچه های مدینه، طلوع گام هایش را به پیشواز می آیند. او می آید. رودخانه های یخ بسته جهان، ترک برمی دارند و سپیدارهای جوان به سمت نور، قد راست می کنند. بانویی بزرگ که قبیله های زمین، شکوه اساطیری اش را به نماز می ایستند. او می آید تا دخترانِ زنده به گور شده عرب، غرور زن بودن را از بین خروارها خاک، حِس کنند. فاطمه، فریادی سرخ است در کوچه های مظلومیت علی علیه السلام . می ایستد تا خانه نشینی علی علیه السلام را نبیند و این گونه است که پرهای سپیدش در هجوم تیرهای کینه به خون می نشیند. فاطمه می آید، می ایستد و می ماند تا زمینیان، حضور ملکوتی اش را آسمان شوند.
بعد از فتح مریوان، حاج احمد متوسلیان به اتفاق نیروهایش کار شناسایی و دستگیری افراد ضد انقلاب را در سطح شهر شروع کردند. در یکی از همان روزها که سوار بر جیپ داشتند از خیابان میگذشتند، حاج احمد با دست روی کتف راننده جیب زد و بدون اینکه به او نگاه کند پرسید: «این یارو کیه؟». همان طور که راننده از سرعت ماشین میکاست، به جایی که او اشاره کرده بود، نگاه انداخت.
یک آدم سبیل کلفت قلچماق در لباس کردی بود که فانسقهای را هم دور به کمر بسته بود؛ راننده گفت: «نمیشناسمش». حاج احمد گفت: «بزن کنار ببینم این آدم چه کاره است».
راننده به سرعت روی ترمز زد؛ ماشین هنوز نایستاده بود که پایین پرید و به طرف آن مرد رفت؛ حاج احمد با آن قد و قواره رشید در برابر آن کُرد سبیل کلفت درست مثل نوجوان ریزنقشی بود در کنار یک کُشتیگیر سنگین وزن!
حاجاحمد با لحن قرص و محکم پرسید: «ببینم تو کی هستی و چیکارهای؟» مرد کُرد همان طور که با گوشه سبیلش بازی میکرد، نگاه تمسخرآمیزی به حاج احمد انداخت و با بیخیالی گفت: «ما کومله هستیم».
هنوز جمله مرد تمام نشده بود که حاج احمد سیلی محکمی به صورتش زد و او را در جا نقش زمین کرد؛ مرد کُرد که به زمین افتاد، حاج احمد با چشمانی غضبناک بالای سرش ایستاد و با صدای بلند گفت: «بیایید این را بندازید عقب ماشین تا تکلیفش را روشن کنم. میگوید، من کوملهام!».
حاج احمد نگاه به آدمهایی که اطرافش جمع شده بودند، انداخت و طوری که همه بشنوند، گفت:
ظاهر ساده نامه که هیچ آرمی از سازمان های مرتبط با پنتاگون در آن به چشم نمیخورد توجه وزیر را جلب کرده و وی آن را از روی میز برمیدارد ... با باز کردن نامه و خواندن آن عرق سردی بر چهره پانتا مینشیند !
یک نامه با سربرگ رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران ... نامه حاوی عبارتی بود که قطعا برای رییس پنتاگون با آن عظمت حفاظتی باورکردنی نبود !
" اگر لازم باشد از این هم نزدیک تر خواهیم شد "
امضا : قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس جمهوری اسلامی ایران
فاطمه متولد می شود؛ کسی که سپیده دمان، دیدگان روشنش را سجده می کنند و کوه ها قامتِ قیامت را به احترام برمی خیزند.
By Ashoora.ir & Night Skin